رفتم دستشویی پارک ، تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت : سلام حالت خوبه ؟
من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش ! اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم ! گفتم حالم خیلی خیلی توپه !
بعدش اون آقاهه پرسید : خوب چه خبر ؟ چه کار می خوای بکنی !؟
با خودم گفتم ، این دیگه چه سؤالی بود ؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم ! برای همین گفتم : اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اینجا می گذشتم !
وقتی سؤال بعدیشو شنیدم ، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور میشه ! و به هر ترفند بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم !!
یک روز مامور اداره پست مشغول مرتب کردن نامه ها بود که نامه ای دید که با خط ظریف و بدی نوشته بود نامه ای به خدا !
او نامه را پیش بقیه همکارانش برد و انها گفتن نامه را بازکنیم اگر کمکی از دستمون بر بیاد براش انجام بدیم . نامه رو باز کردند نوشته بود :
خدایا من پیرزنی هشتاد ساله هستم دیروز حقوقمو که ۱۰۰ دلار بود گرفتم که یه موتوریه اونو ازم دزدید اون پول مال یک ماه من بود من دیگر پول ندارم واسه این ماهم که غذا بخرم و دوستام هم قرار چند روز دیگه بیان خونم نمیدونم چطور باید ازشون پذیرایی کنم . . .
کارکنان پست که خیلی از این نامه دلشون سوخت پولاشون رو هم گذاشتن و ۹۶ دلار جور کردن و تو پاکت گذاشتن و برای پیرزن فرستادن . . .
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد :